گفتا برون شدی به تماشای ماه نو


از ماه ابروان منت شرم باد رو

عمریست تا دلت ز اسیران زلف ماست


غافل ز حفظ جانب یاران خود مشو

مفروش عطر عقل به هندوی زلف ما


کان جا هزار نافه مشکین به نیم جو

تخم وفا و مهر در این کهنه کشته زار


آن گه عیان شود که بود موسم درو

ساقی بیار باده که رمزی بگویمت


از سر اختران کهن سیر و ماه نو

شکل هلال هر سر مه می دهد نشان


از افسر سیامک و ترک کلاه زو

حافظ جناب پیر مغان مامن وفاست


درس حدیث عشق بر او خوان و ز او شنو